زندگینامه وی دربارهٔ تولّد خود میگوید: «دو ماه به زمان تولّدم باقیمانده بود، که برادرم در دزفول بیمار میشود. خانواده هم از این فرصت استفاده میکنند تا به عیادتش بروند. این است که در قطار... بیشتر بخوانید
آن بهاری باغها و این بیابانی زمستان ناگهان دیدم که دورافتاده ام از همرهانم مانده با چشمان من دودی بجای دودمانم ناگهان آشفت کابوسی مرا از خواب کهفی دیدم آوخ قرنها راه است از من تا زمانم ناشن... بیشتر بخوانید
خون هر آن غزل که نگفتم بپای تست اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است اکسیر من نهاینکه مرا شعر تازه نیست من از تو می نویسم و این کیمیا کم است دریا و من چه قدر... بیشتر بخوانید